آدریناآدرینا، تا این لحظه: 14 سال و 27 روز سن داره

آدرینا خوشنویسان

11 ماهگی

اوایل ماه شروع کرده بودی به قدم برداشتن ولی انقد تند راه میرفتی  همش زمین میخوردی چند روز پیش بابایی بهت گفت بیا بغل بابایی و خودت قدم زنان پریدی بغلش  نمیدونی چقدر ذوق کردیم چون دیگه میتونستی خودت قدم برداری و راه بری جالب تر این بود که خودت هم خیلی خوشحال   شده بودی و همش دوست داشتی راه بری ...
5 بهمن 1390

10 ماهگی

دیگه دست از چهار دست و پار رفتن داری برمیداری و بلند میشی دستت و میگیری به دیوار و مبل و دوست داری قدم برداری و راه بری دور مبل میچرخی و این مامان و بابا رو خیلی به وجد آورده هر بچه ای رو که میبینم راه میره میگم کاشکی تو هم زودتر راه بیفتی ...
5 بهمن 1390

نی نی شگفت انگیز من

رفته بودیم شمال کنار ساحل رادیو دریا و  این سگ بی نوا داشت برای خودش بازی میکرد که آدرینا به محض دیدن این سگ بدبخت پرید روش و انقد فشارش داد و بهش لگد زد که بی چاره ناتوان پخش زمین شد و آدرینا خانوم هم خوشحال از این حرکت غش کرده بود از خنده ...
5 بهمن 1390

آتلیه 9 ماهگی

عزیز دلم آخر 9 ماهگی بودی که رفتیم آتلیه  و این عکسارو ازت گرفتیم اولش یک کم گریه کردی ولی بعدش مثل خانوما هر کاری می گفتیم انجام میدادی وای که چه  ژست های قشنگی میگیرفتی ...
5 بهمن 1390

9 ماهگی

 عزیزم دیگه مثله فرفره چهار دست و پا میری و قر  میدی ، تا میگیم دست بزن هم شروع میکنی به دست دسی کردن و خودتو به حالت رقصیدن تکون میدی دندوناتم دونه دونه دارند در میان جدیدا هم میری سراغ آشپزخونه و سیم و تلفن  و موبایل  و کنترل و کامپیوتر  و با وسایل بازی خودت اصلا کاری نداری تا نوت بوک بابایی میاد وسط هم گوله میای سراغش چند تا کلمه یاد گرفتی  ،دد، آب ، ماما و بابا و تا من و بابایی لباس می پوشیم بریم بیرون مثل طوطی شروع میکنی دددددددددددد گفتن   ...
5 بهمن 1390

8 ماهگی

آدرینای عزیزم دیگه ماشالله بزرگ شدی و دلت همش بازی   می خواد و با بابایی قایم موشک بازی می کنی و چشم میزاری و دالی میکنی  خودت هم قش میکنی از خنده قربون اون خنده های از ته دلت برم بابایی میندازتت بالا نمیدونی چه ذوقی میکنی جدیدا هم دست دسی   میکنی و با این کارت بیشتر دل همه رو بردی خلاصه که تو تنها نوه دختر در خانواده مامانی هستی و حسابی داری دلربایی می کنی ...
5 بهمن 1390

7 ماهگی

چند روزی هست که شروع کردی به چهار دست و پا رفتن که من عاشق این حرکتم و دعا می کنم زودتر بتونی مثل فرفره  راه بیفتی دیروز خونه خاله سپیده بودیم وقتی داشتیم خداحافظی می کردیم شروع کردی به بای بای کردن ما هم که دیگه از ذوقمون  نمی دونستیم چه کارکنیم انقد بوست کردیم که دیگه شروع کردی به غرغر کردن از این ماه هم باید غذای کمکی بخوری و من برات حریره بادوم و فرنی درست کردم وقتی غذاتو میارم آب دهنت راه میفته و  هول میشی و چنان دست و پایی   میزنی که نمیزاری قاشق  به دهنت برسه نوش جونت باشه عزیز دلم ...
5 بهمن 1390

6 ماهگی

قربونت برم که دیگه میتونی خودت به تنهایی  بشینی ، تازگیها ازخودت صدا در میاری و آقام قوقوم میکنی کلی آواز می خونی وصداهای مختلف درمیاری بعضی کلماتم میگی که فقط خودت می فهمی چی گفتی مامانی  با آب دهنت هم حباب درست می کنی خلاصه که دختر گل ما کلی شیرین کاری یاد گرفته     ...
5 بهمن 1390

5 ماهگی

 مامانی قشنگم تو 5 ماهگی مرتب دستاتو می خوردی و همه جغجغه هاتو میکردی تو دهنت به دکترت گفتم گفت جای لثه هات درد میکنه و داری دندون درمیاری   می گفت معمولا لثه ها از 2 الی 3 ماه قبل از دندون درآوردن شروع می کنند به درد گرفتن  امیدوارم شیر خوب بخوری کلسیم بدنت زیاد بشه و هر چی زودتر دندونهای قشنگت در بیاد و اذیت نشی   ...
5 بهمن 1390

4 ماهگی

  جیگر من چهار ماهت که بود غلت میزدی و وقتی برمی گشتی به پشت پاهاتو تند تند تکون می دادی و سعی خودتو میکردی تا اینکه بتونی سینه خیز جلو بری من و بابایی هم که دیگه از شادی تو جلد خودمون نبودیم مامانی هنوز مرخصی زایمانش تموم نشده بود و همیشه کنار تو بود  بابا هم از سر کار به عشق تو گوله میومد خونه  آخه تو خیلی دختر ماه و تو دل برویی هستی                                              &nb...
5 بهمن 1390